یادداشتی درباره‌ی فیلم «لولیتا» اثر «استنلی کوبریک»

میلاد جهانی

«لولیتا» روایت دختری لوند است که در سن 14 سالگی به سر می‌برد. او با چهره‌ای جذاب و گیرا هم معصومیت کودکانه و هم اروس را با خود حمل می‌کند و قادر است افراد زیادی را به دام خود اندازد. این‌گونه که پیداست او شیطنت درونی خود را دستمایه بازی با دیگران قرار می‌دهد و از این امر تا حدی لذت می‌برد. این رفتار رفتاری به‌ظاهر ناپایدار و گذری است چون در بسیاری مواقع او به شخصیت کودکانه و بهانه‌گیر خود مراجعه می‌کند و از خود رفتاری معمولی نشان می‌دهد. به‌واقع نمی‌توان حدس زد که او در این سن به‌ظاهر آرمانی در چه موضعی قرار دارد، آیا اشتیاقِ رسیدن به جوانی را در سر می‌پروراند و می‌خواهد بازیگوشی‌های جوانانه از خود نشان دهد، یا به دنبال حفظ تصویری کودکانه است؟ آنچه مسلم است روند پوست‌اندازی این دختر از مرحله‌ای به مرحله‌ی دیگر خواهد بود و چه‌بسا همین امر او را زودتر از دیگر افراد قربانی بازی اجتماعی کند. روایت این فیلم که اثری اقتباسی از رمان «ولادیمیر ناباکوف» است مسیر غیرخطی دارد. برخلاف تصور که پنداشته می‌شود موضوع حول محور یک شخص بچرخد داستان نوعی همگرایی و واگرایی ایجاد می‌کند و اشخاص با نزدیک و دور شدن از هم به مفهوم اصلی فیلم کمک می‌کنند. همین امر باعث جذابیت، ایجاد تعلیق، سو تفاهم و گره‌افکنی و در نهایت گره‌گشایی در داستان شده است. به این منظور که در ابتدا و در تیتراژ آغازین تصویری از یک پای دخترانه و دستانی مردانه روبرو هستیم که در حال لاک زدن انگشتان پای دختر است. این تصویر، اروتیک و هوس‌انگیز است و حسی منفعلانه از مردی را منتقل می‌کند که اسیرِ احساساتِ خود شده و تسلیمِ هوس‌هایش گشته است. دستان مردانه به‌آرامی پنبه را لای انگشتان دختر قرار می‌دهد و شروع به لاک زدن می‌کند، صحنه‌ای که زیاد به طول نمی‌انجامد و پس از مدتی وارد فضایی دیگر می‌شود. با این حال این نما در میانه‌های فیلم مجدداً تکرار می‌شود و از هویت هر دو جنسیت پرده‌برداری می‌کند. برای تأکید و ایجاد احساسی مبهم و مرموز، موسیقی به کمک تصویر می‌آید و با نوایی ملودیک و احساسی، اما با حالتی نگران‌کننده، موقعیت را تشریح می‌کند. این احساس پس از اتمام تیتراژ و شروع فیلم ادامه می‌یابد به‌طوری که در سکانس آغازین مردی مرموز با پالتویی بلند و چهره آشفته وارد خانه‌ای به ظاهر مجلل و البته به‌هم‌ریخته می‌شود. به دنبال شخصی می‌گردد. از لابه لایه وسایل به‌هم‌ریخته فردی مست خود را آشکار می‌کند. گویی آن دو یکدیگر را از پیش می‌شناسند. باهم گفتگویی می‌کنند. سؤال‌هایی که مرد مرموز می‌پرسد با پاسخ‌های بی‌منطق فرد مست همراه می‌شود. گفتگو بین آن دو بالا می‌گیرد و به ناگاه فرد آشفته و در هم بر روی فرد مست اسلحه می‌کشد. از شروع تا پایان چالش مدتی به دراز کشیده می‌شود و این اتفاق به خاطر بازی خوبی است که «پیتر سلرز» در نقش فردی مست خواهد داشت. او که در فیلم نویسنده و کارگردانی معروف است مدام برای شخص مقابل خود نقش بازی می‌کند و زمان شلیک را به تعویق می‌اندازد. در یکی از بهترین بخش‌ها صحنه‌ای است که او پشت پیانویی می‌رود و در حالی که فضای مضطربی در فیلم حاکم است موسیقی شوپن[1] را می‌نوازد. آمیخته شدن این دو احساس برای لحظه‌ای مخاطب را به آرامش می‌رساند؛ اما بازی فریبنده او پس از نواختن قطعه‌ی شوپن به تنشی بزرگ تبدیل می‌شود. دومین شلیک اسلحه پس از فرار از پشت پیانو صورت می‌گیرد. در حالی که آن فرد مست به سمت پلکان بالا درحرکت است تیر می‌خورد. او در تلاش است تا خود را پشت آوارها پنهان کند. دست فردی که شلیک می‌کند در دوربین دیده نمی‌شود در حالی که دوربین متمرکز بر فرد تیر خورده است به سوی تابلوی نقاشی می‌رود که پشت آن فرد خاطی پنهان‌شده است.[2] لحظه پایان این سکانس با شلیک بر روی نقاشی که تصویری از یک زن را نشان می‌دهد به اتمام می‌رسد. (تصویر شماره 1) این لحظه چند برداشت متناسب با محتوای فیلم می‌تواند داشته باشد. برای درک هرچه بیشتر این بخش بهتر است در پایان برداشت‌ها را بیان کرد.


[1] Nocturne Op. 9 No. 2 in E-flat Major by Chopin

[2]. نکته‌ی قابل‌توجه آنکه تابلوی نقاشی در نمای آغازین جلوی درب است و طی تغییر دکور به سمت بالا می‌رود.

تصویر شماره 1: تصویری از یک نقاشی به شیوه‌ی اروپایی که به آن شلیک می‌شود.

فیلم با بازگشتی چهارساله به عقب همراه است. راوی مردی جاافتاده است که از خاطرات خود می‌گیرد. این مرد «هامبرت هومبرت» نام دارد و استاد ادبیات است. برای مدتی قرار است مکانی اجاره کند. از سر تصادف وارد خانه‌ای می‌شود که در آن زن بیوه‌ای به نام «شارلوت هیز» زندگی می‌کند. آن زن در تلاش است تا «هومبرت» را متقاعد کند که خانه را اجاره کند. زن از مزایا و امکانات خانه می‌گوید و از خودش که با دختری به نام «لولیتا» زندگی می‌کند، می‌گوید. نماهایی که از قاب دوربین دیده می‌شود حاکی از فضای بسیار هنری و فرهیخته است؛ به‌طوری که تابلوهای نقاشی از اشخاص معروف همچون «کلود مونه» دیده می‌شود. زن همچنین از اصالت خود که از طبقه زنان انگلیس و اسکاتلندی است می‌گوید و خود را باوقار معرفی می‌کند. با این حال هیچ‌یک از امتیازات معرفی‌شده دلیلی برای جذب «هومبرت» نمی‌شود؛ تا اینکه «هومبرت» و «شارلوت» به حیات پشتی خانه می‌روند که در آنجا دختری با لباسی که معمولاً در کنار دریا متداول است دیده می‌شود. «هومبرت» با دیدن این دختر مجاب می‌شود که آن خانه را اجاره کند. این لحظه آشوبی در دل «هومبرت» ایجاد می‌کند و به مانند دیدار «فن آشنباخ» با پسرک در رمان «مرگ در ونیز» اثر «توماس مان» است. «هومبرت» با این کار در تلاش است تا از وجود و حضور دیداری «لولیتا» استفاده و رانه‌های احساسی خود را برای نوشتن کتابی شخصی به کار گیرد؛ اما این رانه غیرقابل‌کنترل است و او شیفته آن دختر نیز شده است. به همین دلیل تلاش می‌کند تا به او نزدیک‌تر شود. «لولیتا» نیز رفتارهایی غیرعادی از خود نشان می‌دهد. دست‌های خود را به‌طور اغواگرایانه بر روی «هومبرت» می‌کشد و یا بوس شب بخیر را با طمأنینه می‌دهد. گوی او با این کار در تلاش است رفتارهای آزار دهنده و بازی‌های روانی با «هومبرت» داشته باشد.

در شبی و در سالنی همگانی افراد زیادی جمع هستند و به رقص و خوش‌گذرانی مشغول‌اند. «هومبرت» متوجه دوستی «لولیتا» با پسری می‌شود. تا حدی این رابطه برای او خوشایند نیست. با این حال مادر «لولیتا» را متوجه این رابطه می‌کند. مادر از این رابطه با خبر است و موردی در این رابطه نمی‌بیند. «شارلوت» در این مجلس فردی را می‌بیند که گویی برای او آشنا است. او «کلر کوئیلتی» را می‌بیند. برای اولین بار متوجه حرفه او خواهیم شد که از زبان «شارلوت» بازگو می‌شود. زن در تلاش است تا با «کلر کوئیلتی» دقایقی برقصد. این اتفاق به آن دلیل در فیلم نمایش داده می‌شود که گویی «کلر کوئیلتی» هم مشابه «هومبرت» به خانه‌ی «شارلوت» رفته بود تا مکان را اجاره کند. آشنایی آن دو یعنی «کلر کوئیلتی» و «لولیتا» در همان اولین دیدار شبیه احساسی است که بین «هومبرت» و «لولیتا» اتفاق افتاده بود؛ اما «کلر کوئیلتی» هوشمندانه برای تصاحب «لولیتا» از دور برنامه‌ریزی می‌کند. این روند تا یک‌سوم پایانی فیلم نامعلوم و مرموزانه هدایت می‌شود و گویی حس معماگونه قرار است برای مخاطب حسی تعلیق به همراه داشته باشد. تا این بخش روند داستان صرفاً به این دلیل بازنگری شد تا اهداف و انگیزه‌ی شخصیت‌ها مشخص شود و گره‌هایی که در داستان و در روند روایت فیلم رخ می‌دهد با ایده‌ای همراه باشد. ایده‌ای که فیلم آن را دنبال می‌کند ارائه موقعیت متضادی است که شرایط مسبب آن است و افراد برای اهداف شخصی خود در تلاش‌اند تا بر روی هدف خود متمرکز شوند. چاشنی این ایده همراه با بازی‌های لوند و لعبت گونه «لولیتا» و دو مرد هوس‌ران همراه است که فیلم را از حیث داستانی جذاب می‌کند. در این بین نباید «شارلوت» را فراموش کرد که در بحث عشق شکست سنگینی را تحمیل می‌شود. با این حال باید گفت که ایده مطرح‌شده هیچ‌یک از افراد را به مراد دل نمی‌رساند و در عوض آنها قربانی وضعیت‌هایی خواهند شد که خود مسبب آن هستند.

«کلر کوئیلتی» با شخصیتی که از خود نشان می‌دهد دو مسیر فکری را دنبال می‌کند. اولین مسیری که او دنبال می‌کند به ترغیب دختران زیباروی و لوند است که قرار است برای تولیدی فیلم پورن در جایی خارج از انگلستان (آمریکا) آن را مدیریت کند. این هدف در پایان فیلم و توسط «لولیتا» بازگو می‌شود. دومین مسیر با کنار زدن رقیب خود یعنی «هومبرت» است. او در مسیر دوم بازی‌های روانی که با رقیب خود انجام می‌دهد قابل ستودنی است. «کلر کوئیلتی» نماینده جریان انحرافی و پرورش سیستماتیکی است که جامعه به قربانی‌هایی از جمله «لولیتا» نیاز دارد. شخصیت اصلی او در حرفه و در هنر پنهان است که در کارگردانی، داستان‌نویسی و در نقشی که بازی می‌کند مشهود است.

در مقابل «کلر کوئیلتی»، «هومبرت» دیده می‌شود که نماینده جامعه فرهیخته‌تر است. او که نویسنده است با استفاده از شخصیت «لولیتا» در تلاش است تا رمانی بر اساس همین شخصیت بنویسد. درجایی از نوشته‌های خود می‌گوید: که طبیعت دوگانه‌ی «لولیتا» او را دیوانه کرده است. او برای نزدیک شدن به «لولیتا» دست به هر کاری میزند. حتی به صورتی ظاهری و از سر بی‌میلی با مادر لولیتا ازدواج می‌کند اما کاملاً پیداست که این مسیر راهی برای نزدیک شدن به «لولیتا» است. مادر در این اثنا برای آنکه مسیر خلوت‌تری بین خود و «هومبرت» ایجاد نماید، تدارک برنامه را می‌بیند که برای مدتی «لولیتا» به کمپی برود. «هومبرت» به‌شدت ناراحت می‌شود. درصحنه‌ی خداحافظی «لولیتا» و «هومبرت» لحظه‌ای احساسی ایجاد می‌شود که گویای حس پرشور آن دو است. این لحظه با تپش نواهایی شورانگیز موسیقی همراه است.

 پس از رفتن دختر، «شارلوت»، «هومبرت» را بین دو راهی قرار می‌دهد. یا ازدواج یا ترک منزل. «هومبرت» می‌پذیرد که با او ازدواج کند تا از این راه بیشتر به «لولیتا» نزدیک شود. احساس پرشور «شارلوت» با وضعیت حیله گرایانه «هومبرت» همراه است. «هومبرت» که همه سناریوی خود را برای نزدیک شدن به «لولیتا» در سر می‌پروراند حتی با دیدن تصویر «لولیتا» در کنار تخت احساس بیشتری برای عشق‌بازی با «شارلوت» می‌گیرد. «تصویر شماره 2» «هومبرت» نسبت به تصمیماتی که در خصوص «لولیتا» گرفته می‌شود واکنشی غیرعادی نشان می‌دهد. همین امر باعث رنجش بین این زوج می‌شود. «شارلوت» به سمت اتاق شخصی «هومبرت» می‌رود و دفتر شخصی او را می‌خواند. درمی‌یابد که او با چه حیله‌ای به این ازدواج تن داده است. در نمای بعدی بیننده متوجه مرگ «شارلوت» می‌شود که رو دست خورده بود. از این حیث «هومبرت» سرپرست «لولیتا» می‌شود. فضا برای نزدیک شدن به «لولیتا» محیا شده است. «هومبرت» به سراغ «لولیتا» می‌رود تا او از کمپ بیاورد. کمپ به‌عنوان نهادی محافظ در تربیت افراد به درستی عمل نمی‌کند. این مسئله از زبان «لولیتا» بازگو می‌شود که با تنها پسر آن کمپ ارتباط داشته است. این خبر «هومبرت» را بیش‌ازپیش عصبانی می‌کند و در پی آن است «لولیتا» را بیشتر در حراست خود قرار دهد.

تصویر شماره 2: در این صحنه دوربین به هر سه شخصیت توجه دارد و بر احساس «هومبرت» نسبت به «لولیتا» تاکید می‌ورزد.

می‌توان تصور نمود که نهادهای موجود یعنی «کلر کوئیلتی» (با رسالتی که دارد و پشت فرهنگ و هنر پنهان‌شده)، «هومبرت» که نقش خانواده را بر عهده دارد و «کمپ» که نهادی جهت تربیت و آموزش است برخلاف وعده‌های خود عمل می‌کنند و در نتیجه قربانی‌های زیادی را به جامعه تحویل می‌دهند که از وضعیت نامطلوبی روانی، اجتماعی و زیستی برخوردارند. چنین مفهومی را در پایان فیلم می‌توان درک کرد. زمانی که «لولیتا» از مجموعه «کلر کوئیلتی» اخراج و به شهر کوچکی پناه آورده و با پسری ازدواج‌کرده و از او حامله است. این پسر «دیک شیلر» نام دارد. او فردی کم‌شنوا و از طبقه‌ی کارگر است. کم شنوایی او دال بر نشنیدن حقایق و اشاره به پس‌زمینه زندگی «لولیتا» دارد که نسبت به آن بی‌خبر است. «هومبرت» با دیدن این صحنه و شنیدن ماجراهایی که بر سر «لولیتا» پیش‌آمده دوباره تلاش می‌کند تا خوی درونی خود را برای تصاحب «لولیتا» به کار گیرد اما «لولیتا» حاضر نیست که همسر خود را ترک کند و وفادار به خانواده است. تنها مشکلی که او از آن رنج می‌برد وضعیت نامطلوب مالی است که «هومبرت» با مبلغی که از اجاره خانه و فروش زمین‌های به دست آورده تا حدی این مشکل را برطرف می‌کند. نکته آنکه «هومبرت» تا آخرین دقایق از تصاحب «لولیتا» دست برنداشت و در پاسخ به مسئله مطرح‌شده باید گفت «هومبرت» با شلیک به تصویر زن در تابلوی نقاشی میل درونی خود را می‌کشد که بی‌سبب و تنها از روی غریزه به سمت مسیری کشیده شد که پایانی نافرجام داشت.[1]


[1]. در برداشتی دیگر حتی می‌توان به این نکته اشاره داشت که او به تصویر «کلر کوئیلتی» شلیک می‌کند که تصویری اغراق آمیز و در قالب زنی نقاشی شده است.

برای دریافت فایل به صورت PDF بر روی دانلود کلیک کنید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا