سه بخش اصلی مطالب سایت محمدرضا یکرنگ صفاکار
نظر چند تَن از چهرههای فرهنگی و هنری ایران و گیلان در مورد محمدرضا یکرنگ صفاکار
چیزی که آقای صفاکار را برای من خاص میکرد این بود که حضورش همیشه به من آرامش و اعتماد به نفس میداد. و من این اعتماد به نفس را از وجودش میگرفتم.
یکی از چیزهایی که از صفاکار به خاطر دارم، دقت صفاکار به جهان اطراف و تامل در آنها بود.
محمدرضا یکرنگ صفاکار از معدود جانهای شیفتهایست که رنج غیرقابل تحمل جسمانی رو با تعمق در رمز و رازهای نامکشوف شاهکارهای جاودانهی موسیقایی و سینمایی تحمل میکرد.
به عقیدهی من ایشان بیش از اینکه معلم موسیقی، معلم سینما و معلم هنر بودند، معلم انسانیت بودند.
اولین چیزی که من رو جذب آقای صفاکار کرد، همان نام خانوادگیاش بود، صفاکار؛ که گویی تبلور ذات خود او بود.
چیزی که از محمدرضا صفاکار میآموزیم مقاوت بودن در مقابل ناملایمات و سختیهاست.
یکی از دلایل علاقهمندی من به شهر رشت، حضور کسی چون محمدرضا صفاکار بود که عاشقانه و دلسوزانه برای موسیقی و فرهنگ این مملکت زحمت کشیدند.
صفاکار عزیزی بود که هر وقت میدیدمش مشغول کار فرهنگی بود که با قلب و جانش انجامش میداد و به همین دلیل هم خیلیها دوستش داشتند.
آخرین نوشتهها
ضیافت زادروز و حتّی یادآوری این روز هماره موجب سرخوشی درونی اجتنابناپذیریست که وقتی با توجّهی خانواده و دوستان به این رُخداد همراه میشود، بازتابی بیرونی نیز مییابد. امّا این سرخوشی درونی از چیست؟ بهجُز از احساس وجدانگیزِ بودن، از دریافتِ امکانِ بهزادآییِ مکرّرِ ما، نه بهمعنای امکانِ تناسُخ که بهمعنای قابلیّتهای بیشمار ما برای زیستنی خلّاق و بودنی زاینده.
فیلم «سولاریس» (۱۹۷۲)، هم به لحاظ شکل و جزئیات داستان و هم به لحاظ اندیشهی مستتر در آن، با رمان، «استانیسلاو لم» (۱۹۶۰) بسیار متفاوت است. همانگونه که از فیلمسازی چون «تارکوفسکی» انتظار میرود.
«وقتی که عاشق میشوید، نگویید «خداوند در قلب من است»، بلکه بگویید: «من در قلب خداوند جا دارم». این سخن «جبران خلیل جبران» (از کتاب ارزندهاش «پیامبر» – ۱۹۲۳) را ممکن است صرفاً سخنی شاعرانه و به فراز انبوه وقایع دنیای بیرونمان بدانیم. …
فیلم «ویولن و غلتک» (۱۹۶۰) سومین تجربهی جدی «آندری تارکوفسکی» در مقام فیلمساز به بیان چنین موضوعی پرداخته است. این فیلم با نمایش 45 دقیقهای، گویی بیانیهای تصویری در باب تضاد افراد و اجتماع، هنر و کار است؛ مفاهیمی که نهتنها در بستر سوسیالیسم شوروی اهمیت داشتند، بلکه در جهان شخصی تارکوفسکی نیز جایگاهی بنیادین یافتند و در تمام آثار بعدیاش حضور پررنگی مییابند.
فیلم« امروز مرخصی نخواهیم داشت» دومین تجربهی کاری آندری تارکوفسکی است؛ فیلمی که در سال ۱۹۵۹ به همراه الکساندر گوردون ساخته شد و از همان ابتدا رگههایی از نگاه ویژهی او به سینما را آشکار کرد. اگرچه این اثر کوتاه، در چهارچوب سینمای رسمی شوروی و فضای ایدئولوژیک آن سالها ساخته شده است.
تارکوفسکی در نخستین تجربه فیلمسازیاش، با محدودیت زمانی و مکانی، تنشی را شکل میدهد که بیش از آنکه از «اتفاق بعدی» ناشی شود، از «قطعیت آنچه خواهد آمد» نشئت میگیرد.