بازگشت ازلی و تکرار تاریخ

یادداشتی بر فیلم «درخشش» اثر «استنلی کوبریک»

میلاد جهانی

کوبریک در فیلم «درخشش» به رد هرگونه نظام خطی و تکاملی از تاریخ بشریت می‌پردازد و این باور را به مخاطب انتقال می‌دهد که بشریت در مسیر تکامل خود به «بازگشت ازلی» خواهد رسید. مفهومی که در نزد فلاسفه اولین بار در سال 1881 توسط فردریش نیچه مطرح شد و در کتاب‌های مهم او انعکاس یافت.[1] کوبریک با تأکید بر این مفهوم در تلاش است معادلات ذهنی خود را به نتیجه برساند. او که از همان ابتدا دو مقوله‌ی مهم یعنی «تمدن» و «توحش» را در هر تنیده شده می‌انگاشت مشخصاً از فیلم «اودیسه فضایی: 2001» درصدد است تا به مفهوم «بازگشت ازلی» توجه بیشتری داشته باشد. در همان فیلم انسان پس از رسیدن به تکامل علمی و دانشی به شعوری کیهانی دست می‌یابد و دوباره متولد می‌شود. تولد دوباره او به نشانه‌ی تکرار، بازگشت و نفی هرگونه نگاه ماتریالیستی است. از طرفی در فیلم «پرتقال کوکی» نیز همین امر به نحوی دیگر نمود می‌یابد. «الکس» در دنیای پرزرق‌وبرق و مدرنی زندگی می‌کند که از ارزش و اخلاق خبری نیست. او نیز درگیر اصلاح شخصیت می‌شود و به روش‌های متفاوتی از سوی نهادهای نظارتی قرار است درمان شود. هیچ‌یک از روش‌ها در او کارساز نبوده و درنهایت به اصل خود (خوی طبیعی) باز خواهد گشت. در فیلم «بری لیندون» نیز مجدداً همین امر هویداست. «بری» در سفری اودیسه‌وار امتیازهای بی‌شماری را به دست می‌آورد اما قدردان آن‌ها نیست و فزون‌خواهی‌اش درنهایت او را به سرمنزل اول می‌برد. هرکدام از فیلم‌های نام‌برده به یک بخش از مفهوم «بازگشت» اشاره دارند. در فیلم «درخشش» این مفهوم پیش از پیش برجسته شده و در تائید مفهوم «بازگشت ازلی» نیچه‌ای حرکت می‌کند. این فیلم که از داستانی ساده شروع می‌شود درنهایت به مفهوم اصلی مدنظر می‌رسد. به‌طور خلاصه باید گفت داستان در لایه اول مردی نویسنده به نام «جک تورونس» که سابقاً معلم بوده را روایت می‌کند. آن مرد برای تمرکز، تفکر و آرامش بیشتر جایی خارج از شهر را انتخاب می‌کند تا برای مدتی زندگی کند. به همین جهت به هتلی (هتل اورلوک[2]) خارج از شهر مراجعه می‌کند. مدیر هتل شرایط را به او توضیح می‌دهد و می‌گوید که در مدتی از سال هتل به‌طور کل خالی از سکنه خواهد بود. در یک تکنیک داستانی طرح اصلی داستان توسط مدیر بازگو خواهد شد. مخاطب در تلاش است تا داستان نقل‌شده را با واقعیت موجود در فیلم همگام سازد. به همین دلیل مخاطب به دیدن ادامه‌ی فیلم ترغیب می‌شود. طرح داستان درنهایت مشابه داستانی است که رئیس هتل بیان می‌کند، تنها تفاوت آن شدت خشونتی است که از آن کاسته شده است.

در لایه دوم، داستان با خرده روایت‌هایی همراه خواهد بود که در آن اشاره‌ای به غصبی بودن زمین هتل ساخته‌شده در سال 1907 تا 1909  اشاره دارد. خرده روایت‌های دیگری چون استعمار آمریکا، خشونت علیه سرخپوستان، اشاره به تمدن مایاها، تأثیر طبیعت (زمستان) در رفتار شخصت ها، ذهن‌خوانی، خودآگاه و ناخودآگاه افراد، فروپاشی ذهنی و روانی افراد مشاهده می‌شود. خرده روایت‌هایی که در ظاهر پیوندی در آنان دیده نمی‌شود و می‌تواند هر یک به موضوعی جذاب و با تمرکز بر محوریتی خاص هدایت شوند. با این حال تمام این موارد در لایه دوم از فیلم دیده می‌شود و نقش مهمی در تبیین موضوع فیلم ایفا می‌کنند.

در سطح سوم، داستان را می‌توان از حیث مهندسی فضای موجود در فیلم، مهندسی معماری هتل، استفاده از نماهای بسته، استفاده از هزارتو (ماز) به‌عنوان فرمی نمادین، استفاده از نقوش موجود در کف راهروی هتل، ممنوعیت ورود به اتاق 237 و از همه مهم‌تر ارجاعت متفاوت تاریخی موردبررسی و تفسیر قرار دهد. در این سطح عوامل نامبرده قابلیت آن را دارد که با سطح دوم همپوشانی داشته باشند. به تعبیری می‌توان هزارتو (ماز) را به روان نسبت داد که «جک» در پایان گرفتار آن خواهد شد. در این سطح که عمقی به داستان می‌بخشد اصلی‌ترین مفهوم یعنی «بازگشت ازلی» خود را نمایان می‌سازد. اگر چنانچه کدگذاری‌های کوبریک در این فیلم را فارغ از هیجانات موجود در نظر بگیریم درخواهیم یافت سوژه اصلی فیلم یعنی «جک» در پی تداوم و تکرار خشونت تاریخی است. نکته‌ای که از معادله‌ی اصلی کوبریک مستخرج می‌شود همین نکته است. کوبریک در این فیلم مشخصاً از تکرار تاریخ می‌گوید و از روند دوار جهان که در آن‌همه چیز قابلیت تکرار دارند. این در حالی است که انسان با توسعه و پیشرفت به دنبال زیستن در جهانی نوین است و آرزوی زیست در جهانی که بهشت برین باشد را در سر می‌پروراند. این فیلم به رد هرگونه آرزوهای خیالی، سوسیالیستی و آرمان می‌پردازد و به دنبال آن است تا اصل و ذات آدمی را در شرایط مختلف نشان دهد.

با این حال جهت تثبیت تز مطرح‌شده بهتر است کدهای موجود در فیلم گشوده شود. همان‌طور که در بالا آمد کوبریک از تکنیک لو دادن داستان استفاده می‌کند تا مخاطب به دنبال همسان‌سازی داستان لو رفته و داستان روایت نشده ترغیب شود. «جک» که از وضعیت خود آگاه است در پی آن می‌گردد تا تمام‌وقت بر روی کتاب خود کار کند. سابقه رفتاری او با همسر و فرزندش درجایی شرح داده می‌شود. او روزی به دلیل خوردن مشروب زیاد پسر خود را به باد کتک می‌گیرد؛ اما زمانی که هشیار می‌شود قسم یاد می‌کند که دیگر مشروب نخورد. 6 ماهی است که مشروب نخورده است. با آن در گفتگو با مدیر هتل داستان نقل‌شده را جذاب توصیف می‌کند اما هیچ‌گاه به آن فکر نمی‌کند که خود مجری آن داستان باشد؛ اما پرسش اصلی آن است که چرا «جک» تغییر رفتار می‌دهد! او حامل موقعیت تاریخی است. او نقش فردی نفرین‌شده را بازی می‌کند که ارواح آن را تسخیر کرده‌اند. ارواح در این بخش منظور نیاکانی هستند که سرزمینشان از کف رفته و به دست آمریکایی‌ها رسیده است. در اصل این سرزمین متعلق به تمدن مایاها و سرخپوستان بوده است. در بخشی از فیلم به این نکته اشاره می‌شود که هتل بر روی این سرزمین بناشده است. نقدی رادیکال که نشان می‌دهد تاریخ آمریکا به جهت پیشروی و تمدن سازی با توحشی که به خرج داده تمدن دیگری را از بین برده است. این عمل در تاریخ که رفتاری تکرارشونده از مفهوم خشونت است هیچ‌گاه سر باز ایستادن ندارد. به همین دلیل در موتیف‌های دیگری می‌تواند نمود یابد. در فرمی کاملاً سمبلیک «جک» به نقاشی‌های مایاها که در هتل کشیده شده توپ پرتاب می‌کند. این عمل یادآور جنگی است که آمریکایی‌ها با توپ و اسلحه این قبیله و سرخپوستان را به عقب راندند. (تصویر شماره 1)

تصویر شماره1 : «جک» در حال پرتاب کردن توپ به سمت نقاشی از تمدن مایا است.

در همین راستا در تصویر دیگری که از «جک» دیده می‌شود -که البته با لحاظ زمانی غیرممکن به نظر می‌رسد- تصویر او در قاب عکسی است که در اواخر فیلم دیده می‌شود. در ذیل این عکس اشاره به 4 جولای 1921 شده است که روز استقلال آمریکا به‌حساب می‌آید. تصویری که گویی «جک» در آن جشن شرکت داشته ولی برخلاف روایت اصلی داستان است. «جک» در فیلم گویی در سال‌های 1980 زندگی می‌کند. با توجه به این‌که خانواده «گریدی» در 1970 در همین هتل قطعه قطعه شدند این انتظار می‌رود که «جک» در این فیلم حامل سوژه‌ی تاریخی بوده که در اشکال متفاوتی و در تاریخ تکرار شده است؛ بنابراین می‌توان این پازل را هم در کنار دیگر پازل‌ها قرا داد و از مفهومی گفت که در آن فیلم بیش از یک اثر در ژانر ترسناک که حمله سیاسی به آمریکا و توحش آنان را نشان می‌دهد.

در این فیلم «دنی»، «دیک» و مادربزرگِ دیک در سه نسل از امتیاز ذهن‌خوانی برخوردارند. به‌گونه‌ای که این امر نشان می‌دهد ذهن در مسیر تکامل خود همچنان بر اساس باورها و امورات غیرواقعی قادر است به آگاهی دست یابد، چنانچه در قبایل بدوی نیز رایج است. این سه نفر هم در مفهوم تکرار تاریخی نقش بسیار مؤثری دارند.

فیلم در همان ابتدا تصویر مشخصی از ورود «جک» به هزارتو را از نمایی بالا نشان می‌دهد. مسیری که در وهله اول نشان‌دهنده‌ی خودشناسی و سپس غلبه و مبارزه تاریخی است. «جک» بارها نشانه‌هایی از حضور آگاه و ناآگاه خود در این هزارتو ارائه می‌دهد. هزارتو نخست ذهن او و سپس هتلی که در آن اقامت دارد و درنهایت هزارتوی واقعی است که در آن گرفتار می‌شود. نبرد بین «جک» و «دنی» در پایان فیلم حاکی از تسلط هوشمندی ذهن آگاه نسبت به روانِ ناآگاه است. تصویری که با پنهان کردن رد پا در برف و بیرون آمدن از هزارتو توسط «دنی» همراه خواهد بود و روانِ پریشان تاریخ که «جک» نماینده آن است گرفتار هزارتو خواهد شد. در این نبرد «جک» با تمام پیامدهای تاریخی خود منجمد شده و احتمالاً در آینده داستانی مشابه از او در تاریخ تکرار می‌شود. (تصاویر شماره 2)

تصویر شماره 2: هزارتوهای متفاوتی که در فیلم دیده شد.

در ادامه می‌توان به موارد دیگری اشاره کرد که نشانه‌های مستقیمی به آمریکا و فرهنگ آمریکایی دارد. استفاده از پرچم آمریکا بر روی میز رئیس هتل و در سالن اصلی هتل، سیگار مالبرو، تصویری از میکی ماوس و آپولو 11 بر روی لباس «دنی» حاکی از همین ارجاعات است. (تصویر شماره 3)

تصویر شماره 3: تصاویری که برروی لباس «دنی» دیده می‌شود ارجاعاتی به دستاوردهای آمریکایی دارد.


[1]. نیچه در کتاب «حکمت شادان» در بند 341 (سنگین‌ترین بار) و همچنین در کتاب «چنین گفت زرتشت» در بخش «درباره دیدار و معما» از این مفهوم صحبت می‌کند.

[2] . Overlook در لغت به معنی «نادیده گرفتن» است. این معنی می‌تواند بازتاب دهنده‌ی بخش مهمی از مفهوم موجود در فیلم باشد.

برای دریافت متن به صورت فایل بر روی دانلود کلیک کنید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا