سینما، خیال، اندیشه

افکار عمومی به‌صورت پیش‌فرض انتظار خود را جهت قضاوت بر پیشینه و سابقه‌ی کاری افراد می‌گذارد درحالی‌که بارها عکس این رفتار ثابت‌شده است. فردی که در حرفه‌ی مشت‌زنی تبحر دارد و صاحب قدرت است انتظار عموم را به‌سوی روحیه‌ای خشن می‌کشاند که صاحب آن روحیه قادر است با زور همه‌چیز را تملک کند.
«کوبریک» در نخستین فیلم خود و در سن ۲۴ سالگی، می‌توانست یکی از مهم‌ترین پرسش‌های تاریخ بشریت را در قالبی سینمایی مطرح کند؛ پرسشی که میان دو مفهوم تمدن و توحش قرار می‌گیرد و گویی این دو، لازم و ملزوم یکدیگر پنداشته می‌شوند. …
اغلب گفته می‌شود که استفاده‌ی کوبریک از موسیقی در فیلم‌هایش بس هوشمندانه است. اما می‌توان گفت که استفاده‌ی آزاردهنده‌ی کوبریک از موومان چهارم سمفونی نهم بتهوون (این موسیقی سترگ ستایش شادی و صلح جهانی) و اورتور «زاغ دزد» جاکینو روسینی در «پرتقال کوکی»، شاید هوشمندانه باشد، ولی اندیشمندانه نیست.
«داستایوسکی» نویسنده‌ی بزرگی است که جهان‌بینی و دنیایی خاص دارد. دنیایی چنان عظیم و گسترده که بیکران به نظر می‌آید. دامنه‌ی افکار بلندش به جامعه‌شناسی، انسان‌گرایی، فلسفه و از همه مهم‌تر روانشناسی می‌رسد. جنبه روان‌شناسانه‌ی آثار او بخصوص تأکید خاص او روی «ضمیر ناخودآگاه» دقت بیشتر کارگردان را در حفظ امانت هنگام برگردان سینمایی رمان‌هایش می‌طلبد.
درباره‌ی ارتباط داستان با فیلم به نکات بسیاری می‌توان اشاره نمود. از جمله اینکه هر فیلم ابتدا به صورت متنی که به هر حال داستانی دارد نوشته می‌شود؛ داستانی که فیلمنامه نامیده می‌شود و در آن فضاهای داخلی یا بیرونی رویدادها توصیف شده و بخش‌های مهمی از روند داستان و روابط اشخاص آن با هم به کمک دیالوگ‌هایی که باید با دقت و ظرافت و به گونه‌ای هوشمندانه و هدفمند نوشته شوند پیش می‌رود.
بولرو آهنگی با ریتمی موزون و سه‌ضربی و حالتی هرچند آرام اما جاندار و پیشرونده که یک آهنگساز عامیِ شهر کادیکس اسپانیا آن رادر سال ۱۷۸۰ ابداع کرده است. این آهنگ (رقص) فُرمی تغییرپذیر دارد و در مسیر سرایش دچار دگرگونی‌های ریتمیک می‌شود….
«کریشتف کیشلوفسکی» «فیلمی کوتاه درباره‌ی کشتن» را در دو نسخه‌ی سینمایی و تلویزیونی و با نگاهی به فرمان پنجم حضرت موسی «قتل مکن» ساخته است.
سگ‌کشی – دوازدهمین فیلم «بهرام بیضایی»– داستان کوشش دشوار و پُررنج نویسنده‌ای به نام «گلرخ کمالی» است برای نجات شوهرش «ناصر معاصر» از دورانی که او و طلبکارانش به کام آن فرو رفته‌اند. …
«بلانک» زنی سر خورده از زندگی و بی‌پناه و سرگردان، به شهری که خواهرش استلا در آن زندگی می‌کند می‌رود تا به‌ناچار مدتی در خانۀ او زندگی کند. خانه‌ای که در محله‌ای نسبتا فقیرنشین قرار دارد. در ابتدا «استلا» سعی می‌کند رضایت خود را از زندگی خانوادگیش ابراز کند…
فیلم «قرمز» (۱۹۹۴) آخرین فیلم «کریشتف کیشلوفسکی» و آخرین فیلم سه گانه‌ی سه رنگ اوست که معطوف به نگاهی‌ست به مفهوم برادری و جایگاهش در زندگی معاصر. دو فیلم قبلی «آبی» (۱۹۹۳) و «سفید» (۱۹۹۴) به همین نحو درباره‌ی آزادی و برابری، دو دیگر از شعارهای انقلاب کبیر فرانسه‌اند.
درحال بارگذاری
پیمایش به بالا