سینمای جهان
فیلم «سولاریس» (۱۹۷۲)، هم به لحاظ شکل و جزئیات داستان و هم به لحاظ اندیشهی مستتر در آن، با رمان، «استانیسلاو لم» (۱۹۶۰) بسیار متفاوت است. همانگونه که از فیلمسازی چون «تارکوفسکی» انتظار میرود.
«آندری تارکوفسکی» (1986-1932) در کتاب خود «زمان ممهور» (پیکرسازی در زمان) (Sculpting In Time) (1987) از تداوم کارکرد سنّتی موسیقی فیلم چون عاملی برای تشدید تنشهای عاطفی، تأکید بر ریتم و یا حتّی پوشاندن و جبران ضعفهای بیانی و ساختاری فیلم ابراز تعجّب میکند …
فیلم با نماهایی از پرواز هلیکوپترها بر فراز جنگلهای حارهای که بمباران میشوند و آتش و دود از آنها بر میخیزد، و دیزالو آرام این نماها به نمایی نزدیک، رو به پایین (از سقف) و چرخان از سروان «ویلارد» (مارتین شین) که پریشان و گنگ بر تخت افتاده و به سقف اتاقش در سایگون چشم دوخته، آغاز میشود.
فیلم با نماهایی از حروف عنوانبندی که بر زمینهای گراینده به سیاهی یا سپیدی تام، به سوی ما میآیند و از هم میگسلند، یا از ما دور میشوند و در خطی باریک به هم پیوسته و محو میشوند، نماهایی از قطرههای خونی که بر شبکهای مویین از الیافی سپید میچکند و به هم میپیوندند و آن را میپوشانند،
ساختار روایی فیلم سیری خطّی، بدون شکست زمان رویداد، با بازگشت به گذشته (فلاشبک) و یا گریز به آینده (فلاشفوروارد) دارد. یعنی رویدادهای فیلم یکی پس از دیگری در سیری خطّی و به دنبال هم اتّفاق میافتند و داستان فیلم را پیش برده و به فرجاماش میرسانند. نامشخّصبودنِ زمان و مکان و نام آدمهای داستان و تخیّلیبودنِ آن، ایده و اندیشهی مستتر در فیلم را به هرجایی و هر زمانی قابل تعمیم میکند.
انسان همواره در تقابل میان خودِ واقعی و نقابهای اجتماعی قرار دارد. ارسطو انسان را «حیوانی ناطق» میخواند، اما آیا این نطق ذاتی است یا در فرآیند جامعهپذیری شکل میگیرد؟ متن حاضر با بررسی این پرسش اساسی، نشان میدهد که نهادهای آموزشی، دینی و فرهنگی مدام در حال شکلدهی به انسان هستند…
نظامهای آموزشی در دورهی معاصر بر اساس دو مکانیسم فعال میشوند. در نوع اول، فرد یا افرادی که مرتکب خطایی در جامعه شدهاند، تحت آموزشهای اصلاحی قرار میگیرند و در نوع دوم، افراد برای موقعیتهای جدید تربیت میشوند. در هر دو حالت، در جوامع مدرن، فرد تحت نظارت نهادهای آموزشی قرار گرفته و از «سوژهی دکارتی» به مادهای در مناسبات اجتماعی تبدیل میشود.
کوبریک در فیلم «درخشش» به رد هرگونه نظام خطی و تکاملی از تاریخ بشریت میپردازد و این باور را به مخاطب انتقال میدهد که بشریت در مسیر تکامل خود به «بازگشت ازلی» خواهد رسید. مفهومی که در نزد فلاسفه اولین بار در سال 1881 توسط فردریش نیچه مطرح شد و در کتابهای مهم او انعکاس یافت.
نیمهی دوم قرن بیستم، دوران پُرآشوب معناها در اروپا و آمریکا است؛ دورهای که در آن عقل و منطق افسار از کف میدهند و در خمرهای از شراب، خود را زائل میسازند. این دوران که بهطور مشخص از دههی ۱۹۶۰ آغاز میشود، شاهد افول مفاهیمی است که دیگر با منطق مدرنیسم همراه نمیشود و در تلاشاست بنیانهای جامعهی مدرنیستی و سنتی را مورد واکاوی قرار دهد.
در بیست دقیقه نخست فیلم پیش از مهمترین کات تاریخ سینما «استنلی کوبریک» با ارائه صورتمسئلهای به دنبال روایتی تخیلی از تکامل انسان است. کوبریک در همان بیست دقیقه نخست عاملی «فرهنگی» و «ضد فرهنگی» را به نمایش میگذارد. او با نهادن منولیتی سیاهرنگ (تختهسیاهی به شکل مکعب مستطیل) در بدویترین حالت زندگی، موقعیتی متضاد از شعور را در کنار هم قرار میدهد.
درحال بارگذاری