محمّدرضا یکرنگ صفاکار ۱۳۶۵/۰۶/۲۲
«داستایوسکی» نویسندهی بزرگی است که جهانبینی و دنیایی خاص دارد. دنیایی چنان عظیم و گسترده که بیکران به نظر میآید. دامنهی افکار بلندش به جامعهشناسی، انسانگرایی، فلسفه و از همه مهمتر روانشناسی میرسد. جنبه روانشناسانهی آثار او بخصوص تأکید خاص او روی «ضمیر ناخودآگاه» دقت بیشتر کارگردان را در حفظ امانت هنگام برگردان سینمایی رمانهایش میطلبد.
رمانهای «داستایوسکی» خصوصیات ویژهای دارد که بدون شناختن کامل آنها و ارتباطی که با جهانبینی خاص وی دارد نمیتوان اثر سینمایی موفقی از آثار او ارائه داد. این خصوصیات آنقدر به هم مرتبطاند که هنگام ذکر آنها نمیتوان مطالب را قسمتبندی کرد. نگاهی به برخی از خصوصیات فوقالذکر میاندازیم:
هرچند نمیتوان گفت که «داستایوسکی» به تفوق مطلق جبر در تعیین اعمال آدمی معتقد است؛ اما بهطور حتم او قدرت جبری را که بر اراده انسان تسلط مییابد آنچنان ناچیز نمیداند که بهراحتی بتوان از چنگال نیرومندش خود را رهانید. چنین است که «ضمیر ناخودآگاه» نقشی غالب در تعیین رفتار و گفتار شخصیتها دارد. تا جایی که آنچه اشخاص بهعنوان دلایلی برای اعمالشان بیان میکنند اغلب با آنچه انگیزهی درونی و واقعیشان محسوب میشود تفاوت دارد؛ اما سرانجام قهرمان داستان -ظاهراً به ناگاه- معنی واقعی اعمالش را درمییابد و آنگاه بیش از آنکه نزد دیگران، نزد خود اعتراف میکند.
این نکته را دریکی دیگر از این خصوصیات نیز میتوان دید. قهرمانهای رمانهای «داستایوسکی» هر گاه عاشق میشوند در ابتدا خود به اینکه احساسشان عاشقانه است واقف نیستند؛ بنابراین دلیل تضادی که بین اعمال و پندارشان وجود دارد را درنمییابند؛ اما بهتدریج این تضاد شدت بیشتری مییابد و وجودش روشنتر و بارزتر احساس میشود و سرانجام در مقاطعی که رمان به یکی اوجهایش میرسد_یا پس از آن_ قهرمان همهچیز را (گاهی نهچندان بهروشنی) درمییابد و به عشق خود معترف میشود.
عشق نیز انگیزههای متضادی دارد. بهطوریکه اغلب مرز آن بااحساس ترحم، مهر طلبی و حتی سادیسم و مازوشیسم درهم میآمیزد.
هیچکدام از شخصیتهای مخلوق تفکر «داستایوسکی» خوبِ مطلق یا بدِ مطلق نیستند. در درون هر انسان، مبارزهای مدام بین جنبههای خیر و شر وجودش در جریان است. چگونگی عملکرد شخص در هر لحظه درواقع انعکاسی از نتیجه این مبارزه در همان لحظه است. این مبارزه دوگانگی تضادآفرینی به شخصیت قهرمانان «داستایوسکی» میدهد و این دوگانگی در تمام حالات، رفتار و گفتار شخصیتها بروز میکند. شخصِ «خوب یا بد» در خوب یا بد بودنش همیشه استقرار ندارد. مشکل حاد و محسوس این تضاد هنگامی بروز میکند که لحظات هیجان زا و سرنوشتساز فرا میرسند. به ناگاه آنچه مدتها در زوایای تاریک درون پنهانشده بود به نحو آشکاری نیروی خود را اعمال میکند. جرقههایی از شرارت وجود قهرمان «خوب» را تحتالشعاع خود قرار میدهد و پرتویی از عطوفت، یک انسان شیطان صفت را به انجام عمل خیری وا میدارد.
قهرمانان اصلی رمانهای «داستایوسکی» نهتنها اغلب خود بسیار رنجکشیدهاند بلکه نسبت به آدمهای رنجکشیده نیز بسیار حساساند. درواقع رنج کشیدن از درون انسان را میسوزاند و در عین حال به او عظمت و شکوه میبخشد. البته انسان رنجدیده خود به این عظمت واقف نیست و حتی چون به قسمتی از روحش، تحت تأثیر رنجی که متحمل شده خدشهای وارد آمده خود را شدیداً گناهکار احساس میکند و یا لااقل مدام تحت سیطره احساس «من خوب نیستم» قرار دارد؛ اما «داستایوسکی» سعی میکند ارزش و عظمت و شکوهی را که در ضمیر باطن انسان رنجدیده وجود دارد به ما نشان دهد. تنها با رنج کشیدن میتوان به حقیقت دستیافت.
بیماریهای روانی حالات اغراقآمیز تجلی و شدت تضادهای درونی گوناگونی هستند که در همهی انسانها-در هرکدام بنوعی-وجود دارند. نویسنده (از دیدگاه «داستایوسکی») باید این حالات تیپیک (رایج) را در رمانهایش نشان دهد تا خوانندگان بتوانند به اسرار دنیای عظیم و پیچیده درون انسان پی برند. چنین است که اکثر شخصیتهای رمانهای «داستایوسکی» غیرعادی هستند.
اکثر حوادث در اتاقهای در بسته که دارای فضایی محزون و گرفته هستند و یا در کوچهپسکوچهها و خیابانهای کثیف و مهآلود شهر اتفاق میافتند.
و نیز «داستایوسکی» بهطور مداوم داستانش را با استفاده از عناصر قسمتهای کُند و آرامش به نقطهی هیجانآوری میرساند. ویژگی این نقاط هیجانآور در این است که در ضمن ما با حوادثی روبرو میشویم که اصلاً انتظار وقوعش را نداریم.
ویژگیهای فیلم ابله:
در فیلم ابله به کارگردانی «ایوان پیریف» نیز با ویژگیهای فوقالذکر روبرو میشویم:
در مورد چگونگی به وجود آمدن عشق و ماهیت آن، برخورد «آگلایا» با «پرنس میشکین» و اظهارنظر پرنس در مورد او: «شما آنقدر زیبایید که انسان میترسد با شما نگاه کند!» و اشتیاق پرنس به دیدار با «ناستازیا» که لحظهبهلحظه فزونی مییابد و نمای جالبی در ابتدای فیلم که پرنس هنگام آوردن عکس «ناستازیا» برای «لیزاوتا پراکفی یونا» لحظهای در راهرو توقف میکند؛ مضطرب به اطراف مینگرد و مشتاق بهعکس نگاهی دوباره میاندازد و یا نمایی که در آن پرنس احساس میکند نمیتواند به مهمانی «ناستازیا» نرود و قسمتی از فیلم که در آن داستان به اوج خود میرسد و پرنس بیاختیار از «ناستازیا» تقاضای ازدواج میکند (در مهمانی) قابل اشارهاند.
علت گرایش تب آلود فزونی یابنده پرنس به «ناستازیا» نیز قابلتوجه است: پرنس که خود انسانی بیمار و رنجدیده است از همان ابتدا که با عکس «ناستازیا» برخورد میکند احساس میکند که صاحب عکس: «چهره شادی دارد اما رنجهای وحشتناکی را تحمل کرده است…» (دوگانگی) رنجدیده بودن «ناستازیا» چیزی است که علیرغم ظاهر پرآشوب و مغرورش به او عظمت و شکوه میبخشد. «ناستازیا» خود این را نمیداند و خود را زنی هرزه و گناهکار احساس میکند و اما پرنس این را میبیند و بهتدریج اشتیاق شدیدی در خود احساس میکند که تسکینش دهد و به او بفهماند که به خاطر رنجهایی که متحمل شده است موجودی قابل احترام میباشد و احساس گناهکاری را از او دور کند.
از طرف دیگر پرنس خود را ابله و ناتوان میپندارد. بهطوریکه در پاسخ به سؤال «گانیا» میگوید: «من نمیتوانم با کسی ازدواج کنم! من شخص بیماری هستم!» پس از اینکه «ناستازیا» حاضر به ازدواج با او میشود را یک نوع فداکاری از جانب او میداند. درحالیکه «ناستازیا» به دلیل آنکه مثل پرنس، احساس «من خوب نیستم» بر ناخودآگاهش چیره گشته، فکر میکند که نباید و حق ندارد با ازدواج خود با جوانی ساده و پاکدل همچون پرنس زندگیاش را تباه کند. (گفتوگوی پرنس با «ناسازیا» در میهمانی آخر فیلم). پس با «روگوژین» میرود تا خود را محتمل رنجهایی کند که فکر میکند مستحق آن است. (مازوشیسم)
دوگانگی وجود انسان و مبارزه دائمی بین خیر و شر را نیز در فیلم میبینیم. مثلاً همه «پرنس میشکین» را ابله میپندارند اما در عین حال قسمتی از وجودشان ناخودآگاه تحت تأثیر راستی و صداقت و سادگیاش قرار میگیرند؛ و هرگاه فرصتی پیش میآید با او به درد و دل مینشینند و از رازهای درونشان سخن میگویند. در ابتدای فیلم «ژنرال یه پانچین» با زیرکی تمام او را از خود میراند اما درست در لحظهای که پرنس از اتاق خارج میشود به ناگاه او را صدا میکند و میگوید شاید بتوانم کاری برای شما انجام دهم؛ و یا «گانیا» پس از آنکه سیلی به گوش پرنس میکوبد پیش او میرود و اعتراف میکند: «نمیدانم چه علتی دارد که آدمهای بیشرف از آدمهای باشرف خوششان میآید» و «ناستازیا» علیرغم ظاهر مغرور و بیپروایش در مقابل صداقت و سادگی پرنس خود را میبازد و سر فرود میآورد. دوگانگی شخصیتهای فیلم بخصوص در «ناستازیا» بهخوبی تصویر میشود. چنین است که پرنس به «ناستازیا» میگوید: «آیا شما واقعاً همان هستید که وانمود میکنید؟» و «ناستازیا» پس از آنکه همه را در خانه «گانیا» تحقیر میکند و آشوبی برپا مینماید به ناگاه برمیگردد و دست مادر «گانیا»، «نینا الکساندرونا» را میبوسد.«ناستازیا» در نگاه اول زنی است هرزه و شرور که به طرزی سادیستیک از اینکه مردان را معشوق خود کند و سپس آزارشان دهد و تحقیرشان کند لذت میبرد (بهطور آشکار در مورد «گانیا» و «روگوژین») اما در پایان فیلم میبینیم که او برخلاف همه حاضرین در مهمانی به مادیات پشت میکند و پولها را داخل اجاق میاندازد. بدین ترتیب برتری معنوی خود را نسبت به همه حضار نشان میدهد.
یکی از فوایدی که از خواندن آثار «داستایوسکی» نصیب خواننده میشود این است که با فضای جامعه روسیه قرن نوزدهم و بخصوص با نگرانیها، تضادهای روحی، واپس نگریها، پریشانیهای فکری و فلسفی و دوگانگیهای اقشار متوسط جامعه که در نتیجه رشد سرمایهداری در روسیه روزبهروز تحتفشار بیشتری قرار میگرفتند، قرار میگیریم.«گانیا» در این مورد نمونه بسیار خوبی است که در فیلم نیز خوب بدان پرداخته شده است.«…اما هدف من پول است. وقتی پولدار شوم میتوانم ادعا کنم که مرد با استعدادی خواهم بود. چیزی که پول را پلید و نفرتانگیز میکند این است که پول حتی استعداد میآفریند و تا دنیا دنیا است وضع از همین قرار است…». «نظریهی من این است!» پتیت سین «تا هفدهسالگی در خیابانها میخوابید و کارش را با فروش قلمتراش شروع کرد. امروز شصت هزار روبل ثروت دارد…»
جایگاه فیلم و اقتباس از رمان:
همهی آنچه که دربارهی فیلم گفته شد در رمان هم میتوان یافت. پس خلاقیت و ارزش کارگردان کجا نمودار میگردد؟
وقتیکه رمان ابله را میخوانیم (شاید مثل هر رمان دیگری) میبینیم که چهره همه شخصیتها بهطور کامل تشریح نشده و حالات شخصیتها هنگام ادای دیالوگها بهروشنی یا اصلاً بیان نشده است. وقتی «گانیا» پیش پرنس اعتراف میکند هنگام ادای هر جمله چه حالتی دارد؟ آیا هنگامی که از جاهطلبیهایش سخن میگوید فریاد میزند و یا آرام سخن میگوید؟ و یا «ناستازیا» هنگامی که از بر باد رفتن آرزوهایش برای پرنس صحبت میکند چگونه حالتی دارد؟ همه این نقاط خالی را خوانند با حدس و گمان خودش پر میکند و «ایوان پیریف» با فیلم خود نشان داده است که نقاط خالی را هنگام برگردان سینمایی این رمان بهخوبی و بسیار متناسب با آنچه «داستایوسکی» میخواسته بگوید و در جهت بهتر شناساندن دنیای این نویسنده بزرگ به بیننده پر کرده است. اینجاست که خلاقیت و ارزش کار او نمایان میشود.
اولاً بازیگران بسیار مناسب انتخابشدهاند. چهرههای «پرنس میشکین»، «ناستازیا»، «آگلایا»، «روگوژین»، «گانیا»، «نینا آلکساندرونا» و «واروارا» و حالاتی که به خود میگیرند بهیادماندنی هستند. طرز نگریستن «پرنس میشکین» و سخن گفتنش علیرغم سادگی حتی در بیننده نیز نفوذ میکند بخصوص هنگامیکه در مهمانی از «ناستازیا» تقاضای ازدواج میکند و بر شریف بودنش تأکید مینماید و حالت عصبی و حقارت آمیز «گانیا» بخصوص هنگامیکه پیش پرنس اعتراف میکند، حالت شرور، لات و مغرور «ناستازیا» و بهویژه حالت خشم آمیخته با اشک و بغض او هنگامی که با پرنس از آرزوهای برباد رفتهاش میگوید، حالت سودائی «روگوژین»، حالت فروخوردن رنج «نینا الکساندرونا» حالت طعم فقر چشیدگی، تب آلودگی، حال سادیسمی «واروارا» و حالت غرور آمیخته با اشراف منشی و نیز بچگی پنهان «آگلایا» به خوبی با فیزیک بازیگران و بازی درخشانشان- بخصوص بازی بازیگر نقش «پرنس»- به بیننده انتقال یافتهاند. فقط بازیگر «لیزاوتا پراکفی یونا» برخلاف رمان زنی چاق انتخابشده که این تغییر با توجه به اینکه فیلم فقط برگردان بخش اول رمان میباشد مناسب به نظر میرسد.
فیلم قسمتهایی از رمان از جمله گفتوگوی پرنس با پیشخدمت خانه «ژنرال یه پانچین» و یا وجود «کُلیا» برادر «گانیا» منکر شده است. بهجای آن از تصاویر و بازی بازیگر نقش پرنس بهخوبی استفاده شده تا بیننده با شخصیت او آشنا شود. برای اینکه فیلم از حالت تئاتری خارج شود نماهایی در آن گنجانده شده که از توصیفش در رمان خبری نیست؛ اما نماهای فوقالذکر از دنیای «داستایوسکی» نیست: نماهایی از شعلههای فروزنده شمعها هنگامی که پرنس از «مار» سخن میگوید، دخترکی بینوا و پدرش در خیابان پوشیده از برف، نماهایی از خیابانهای مهآلود و تیره سنپترزبورگ و بخصوص نمای فیلم که درشکه حامل «روگوژین» و «ناستازیا» در میان برف و بوران از خانه «تاتسکی» دور میشود و «پرنس» که به زحمت سعی میکند خود را میان باد و بوران نگه دارد «ناستازیا» را صدا میکند و با درشکهای دیگر به دنبالش میرود.
رمان «ابله» نسبت به رمانهای دیگر «داستایوسکی» ضعیفتر به نظر میرسد. نه بدین خاطر که موضوعی قابل گسترش ندارد (که دارد) بلکه بدین دلیل که انبوه شخصیتهایی که در رمان آورده شدهاند خوب پرداخته نشدهاند. ولی «فیلم ابله» هرچند که برگردان سینمایی فقط بخش اول رمان میباشد، از خود رمان هم قویتر و جذابتر به نظر میرسد. بدون آنکه از وفاداری به رمان و جهاننگری نویسندهاش سر باز زند.
هرچند فیلم در اینجا بهصورت مُثله شدهای درآمده اما کارکرده دوبله قابل تقدیر است. هم به خاطر انتخاب مناسب گویندهها و هم به دلیل خوب انتقال دادن حالتها به بیننده.